×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

dastane jaleb

من سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه ات راه ندادی ...

 روزی روزگاری زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد. 
این زن همیشه با خداوند صحبت می?کرد و با او به راز و نیاز می پرداخت.. 
روزی خداوند پس از سال ها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. 

زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند نشست! 
چند ساعت بعد در کلبه او به صدا درآمد! 
زن با شادمانی به استقبال رفت اما به جز گدایی مفلوک که با لباس های مندرس و پاره اش پشت در ایستاده بود، کسی آنجا نبود! 
زن نگاهی غضب آلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست. 
دوباره به خانه رفت و دوباره به انتظار نشست!

ساعتی بعد باز هم کسی به دیدار زن آمد. 
زن با امیدواری بیشتری در را باز کرد. اما این بار هم فقط پسر بچه ای پشت در بود. 
پسرک لباس کهنه ای به تن داشت، بدن نحیفش از سرما می لرزید و رنگش از گرسنگی و خستگی سفید شده بود. 
صورتش سیاه و زخمی بود و امیدوارانه به زن نگاه می کرد! 
زن با دیدن او بیشتر از پیش عصبانی شد و در را محکم به چهار چوبش کوبید. و دوباره منتظر خداوند شد.
خورشید غروب کرده بود که بار دیگر در خانه زن به صدا درآمد. زن پیش رفت و در را باز کرد?
پیرزنی گوژپشت و خمیده که به کمک تکه چوبی روی پاهایش ایستاده بود، پشت در بود. 
پاهای پیرزن تحمل نگه داشتن بدن نحیفش را نداشت و دستانش از فرط پیری به لرزش درآمده بود. 
زن که از این همه انتظار خسته شده بود، این بار نیز در را به روی پیرزن بست!
شب هنگام زن دوباره با خداوند صحبت کرد و از او گلایه کرد که چرا به وعده اش عمل نکرده است!؟
آنگاه خداوند پاسخ گفت: من سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه ات راه ندادی ...

چهارشنبه 6 شهریور 1392 - 12:14:41 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://masoumi.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 23 شهریور 1392   11:56:05 AM

خيلي سپاس هم وطن عزيز 

مطلب شما زيبا  ودرس آموز است وسپاس از مراجعه شما به وبلاگ من --با تشكر

http://masoumi.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 23 شهریور 1392   11:55:39 AM

آخرین مطالب


ﻫﻤ@ﺸﻪ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺬﺍﺭ ﺑﺎﺷ@ﻢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑʋ ﺳʋﻣﺎﻥ ﺑ@ﻔﺘﺪ...


این تفاوت عشق و ازدواجه!


گاهی به نگاهت نگاه كن


به نام ائمه به کام دشمن...


من سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه ات راه ندادی ...


قانون زندگی قانون باورها است


کلام محبّت آمیز او به روح و جانم امید بخشید


دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی همین است


هفت قانون منطقی‌


آخه تو نميدوني اين آهو با دل من چه كرد !


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

39660 بازدید

19 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

23 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements